فرازی از وصیت‎نامه شهید مدافع حرم

 

خبرگزاری فارس: بغض و کینه نسبت به دشمنان اسلام را رشد دهید

یکی از شهدای مدافع حرم در وصیت‎نامه خود آورده است: «بغض و کینه نسبت به دشمنان اسلام را فراموش نکرده، بلکه در گفتار و رفتار آن را رشد دهید، چرا که اسلام چیزی جز حب و بغض برای خدا نیست.»

 

 شهید رحیم کابلی یکی از 13 شهدای مدافع حرم مازندرانی است که در 17 اردیبهشت در منطقه خان‌طومان آسمانی شد.

در حاشیه دیدارهای مردمی و مقامات مختلف با خانواده این دو شهید، گفت‎وگویی با فرزند یکی از شهدا انجام شده است که در ادامه می‌خوانید.

فرزند شهید مدافع حرم حاج رحیم کابلی در گفت‎وگو با خبرنگار خبرگزاری فارس در شهرستان بهشهر، گفت: پدرم در سال 1342 در روستای قره‌تپه این شهرستان به دنیا آمد و یک خانواده چهار نفره هستیم، من و خواهرم همیشه شاهد بودیم که او علاقه خاصی به شهدا داشت، با شهدا راحت بود و احساس می‎کنم ارتباطی هم با شهدا داشت.

وی افزود: پدر برای ما تعریف می‎کرد که یک‎روز دلم گرفته بود، به گلزار شهدای روستای قره‎تپه رفتم، بر سر مزار شهید شعبان‌علی حسینی حاضر شدم، به او و دیگر شهدا گفتم: «دیگه بهتون سر نمی‌زنم»، چند وقتی گذشت و یک شب خواب شهید حسینی را دیدم که گفت: «رحیم چرا نمیای به ما سر بزنی؟»، من گفتم: «شما بی‌معرفتین، این‌قدر من آمدم پیشتون، یک‌بار شما نیومدین پیشم».

فرزند شهید کابلی ادامه داد: آن‌طور که پدر تعریف می‎کرد؛ شهید حسینی در عالم رویا به او گفت: «یادت میاد یه مشکل داشتی ما برات حل کردیم، ما همیشه به فکر شما هستیم».

علی کابلی با بیان اینکه هرکسی در دنیا دلخوشی‎هایی دارد و از داشتن آن خوشحال است، بیان کرد: پدر افتخار می‌کرد که داماد و عروس او سید هستند و من نیز پاسدار شدم، او از این بابت خوشحال بود و به آرزوهایش رسید.

* شهادت حق شهید کابلی بود

فرزند شهید کابلی گفت: همه دوستان پدرم و حتی افرادی که با او دوست نبودند، می‌گویند که اگر رحیم شهید نمی‌شد، ظلم بود، شهادت حق او بود و بالاخره به آرزویش رسید.

وی بیان کرد: پدر می‌گفت: «شهادت را در نماز شب از خدا بخواهید».

* «دعا کن که شهادت نصیبم بشه»

عروس خانواده شهید کابلی نیز گفت: امسال در زمان اعزام راهیان نور، حال پدر جور دیگری بود، زمانی که رفتیم شلمچه، قبل از وقت نماز به من گفت: «پیش هر کسی رفتم جواب نگرفتم، شما برو از مادرمون حضرت فاطمه زهرا (س) بخواه که بحث سوریه من حل بشه و دوباره برم»، پس از نماز دوباره به من گفت: «دخترم برام دعا کردی که شهادت نصیبم بشه؟»، او حال و حال و هوای خدایی گرفته بود.

* فرازی از وصیتنامه شهید کابلی

شهید در فرازی از وصیت‎نامه خود آورده است: «حجاب اسلامی را رعایت کنید و قلب مؤمنین را به‌درد نیاورید.»

«بغض و کینه نسبت به دشمنان اسلام یعنی شیطان بزرگ آمریکا و رژیم صهیونیستی و فتنه‌گران داخل و خارج را فراموش نکرده، بلکه در گفتار و رفتار آن را رشد دهید، چرا که اسلام چیزی جز حب و بغض برای خدا نیست.»

 شهید رحیم کابلی بازنشسته سپاه پاسداران بوده است، 17 اردیبهشت‌ماه جاری در خان‌طومان سوریه در نبرد با تکفیری‎ها به شهادت رسید.

روحش شاد و راهش پر رهرو.

معاون سپاه کربلای مازندران:شهید کابلی معلم ادب و اخلاق بود

شهید کابلی معلم ادب و اخلاق بود

خبرگزاری فارس: شهید کابلی معلم ادب و اخلاق بود

معاون هماهنگ‌کننده سپاه کربلای مازندران با اشاره به اینکه سردار رحیم کابلی معلم ادب و اخلاق بود گفت: شهادت حق این مرد بزرگ بود.

 

جواد بخشی  در این دیدار اظهار کرد: شهید کابلی معلم ادب و اخلاق بود.

معاون هماهنگ‌کننده سپاه کربلای مازندران با اعلام اینکه افتخار شاگردی این شهید بزرگوار را داشتم، گفت: شهادت حق این مرد بزرگ بود و شیوه و روش زندگی این مرد نشان می‌داد که تنها با شهادت به لقاءالله می‌پیوندد.

شهید رحیم کابلی دارای دو فرزند به نام‌های علی و زهراست.

تصویر شهید حاج رحیم کابلی از شهدای مدافع حرم مازندرانی و اهل روستای قره‌تپه

تصویر شهید حاج رحیم کابلی از شهدای مدافع حرم مازندرانی و اهل روستای قره‌تپه بهشهر است که ۱۷ اردیبهشت‌ماه جاری در نبرد با تکفیری‌های داعش به فیض شهادت رسید.

عکس‌های یادگاری او در دشت پُر شقایق از تصاویر زیبایی است که انسان در یک نگاه به عظمت شهید پی می‌برد، این تصاویر توجه هر بیننده‎ای را به‌خود جلب و محو تماشای آنها می‎کند.

به‌راستی که شهدا، آلاله‌های سرخ وطن و داغدار انسان‌های مظلوم‌ هستند، آنها در هر سرزمینی که باشند، زیبایی و قداست را به زمین هدیه می‎کنند، شهدا آیه‌های صبر و استقامت و گل‌واژه‎های حقیقت و استقامت‌اند.

 

اگر چه پیکر مطهر او هنوز به آغوش میهن بازنگشته است، اما روح او در ملکوت اعلی و در دشت پُر شقایق رزق الهی قرار دارد.

شهید کابلی به‌دلیل ادب و برخورد خوب زبانزد دوستان و همسنگران خود بوده است، این شاخصه سبب شده تا دلاورمردی‎های او کمتر دیده شود، شهادت حق او بود، زیرا مردان حقیقت شایسته چنین مقامی هستند.

برای رفتن مظلومانه شهید رحیم کابلی عزیزم

رای رفتن مظلومانه شهید رحیم کابلی عزیزم/ ظهر یکی از همین روزهای اردیبهشت در سال ۱۳۶۴ بود که در اهواز سوار قطار شده بودیم تا به بهشهر برگردیم. من بودم و تو و میرطالب و باقرعلی، من و باقر برای امتحان دانشسرای تربیت معلم و تو و میرطالب برای سر زدن به خانواده. به اندیمشک که رسیدیم آفتاب هنوز می درخشید و دشت های سرسبز گندمزار را از پنجره قطار تماشا کردیم و در راهرو با هم حرف می زدیم.

در کوپه ما لحظه ای سکوت نبود تا صدای چرخ قطار را بشنویم که با ضربآهنگی یکنواحت به سمت تهران می رفت. تو و میرطالب از دست شوخیهای من و باقر که پشت هر جمله ای «اَرِه باباجان» می گفتیم کلافه شده بودید. گاهی خودتان را به نشنیدن شوخیهایمان می زدید و گاهی هم نمی توانستید خنده را پنهان کنید و با ما می خندیدید و ما هم بر شوخیهایمان می افزودیم.

 نصفه شب بود که رسیدیم قم، گفتید بریم جمکران و چهار نفری رفتیم حمام عمومی قم و بعد رفتیم جمکران. دم دمای اذان صبح بود و سر بر سجده گذاشتیم. هر کدام یک گوشه ای تا مزاحم هم نباشیم. چند تا عکس هم در قم گرفتیم، به گمانم تو هم آن عکسها را داری.

وقتی جبهه که بودیم من و تو، تو و میرطالب، من و باقر و من و میرطالب دو به دو حرفها و خاطرات مشترکی داشتیم که گاهی با هم مرور می کردیم. با باقر چند سالی رفیق گرمابه و گلستان بودم. با میرطالب هم فامیل بودم و حرفهای و خاطراتی داشتیم. تو و میرطالب هم چند سال با یکدیگر همرزم بودید و حرفهای زیادی برای گفتن داشتید. اما تو و باقر همدیگر را نمی شناختید و در جبهه با هم آشنا شده بودید. اما من و تو از ۷-۶ سالگی که در دبستان حافظ قره تپه بودیم همدیگر را می شناختم. وقتی پنجم ابتدایی ام تمام شد ما به بهشهر رفتیم و گهگاهی ترا در بهشهر می دیدم و خوشحال از دیدن همدیگر. چه زود چند سال گذشت و شد فروردین سال ۱۳۶۴که دوباره دست تقدیر – این بار ما را در کنار هم و در برابر دشمنی که قصد نابودی ما و میهن ما را داشت – قرار داد. روزگار جوانی به سرعت رفت و من شدم دانشجوی دانشکده ای در تهران و ماندگار در این شهر بزرگ و غریب.

باقرعلی اما خیلی زود از بین ما رفت. اسفند همان ۱۳۶۴سال به خیل شهدا پیوست. میرطالب هم تا مرز شهادت پیش رفت و جانباز شد اما من و تو ماندیم تا به امروز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ یعنی سی سال پس از آن روزها!

از دیروز دلشوره داشتم. دلیلش را نمیدانستم. امروز صبح پشت کامپیوترم نشسته بودم که یکی از دوستان خبری را در فضای مجازی برایم فرستاد. همان کامپیوتری که وقتی پارسال زنگ زدی و حالم را پرسیدی، پشتش نشسته بودم. گفتم بازنشست شدم و با تعجب گفتی که چقدر زود! بعد هم امروز صبح برادرم بمن زنگ زد که رحیم هم رفت. گفتم میدانم و بغضی سنگین گلویم را فشار داد و زود تلفن را قطع کردم.

رحیم عزیزم! خیلی زود و بی درنگ باور کردم رفتنت را. چرا باور نکنم وقتی در باورم باشد که دلت برای رفتن پیش باقرعلی کاردگر تنگ شده بود! وقتی دلت برای رفتن پیش هم کلاسیها و هم دبستانیهایمان شهید نورالله شکری امامی، نبی الله امامی، سیروس درودی نژاد، تاجبحش کابلی، مهران کابلی و بقیه تنگ شده بود، رفتنت را باور دارم.

وقتی جبهه بودیم دلم قرص و محکم بود که تو و میرطالب و باقر هوای مرا دارید و اگر طوری بشوم حتما در کنارم خواهید بود. اما امروز نه باقر در کنارت بود، نه میرطالب و نه من تا هوایت را داشته باشیم. رفتی و در جای دوری به خدایت رسیدی.

رحیم عزیزم! رحیم مهربانم! دعای من و میرطالب پشت سرت و دعای تو هم پشت سر ما.

شهادتت گوارا عزیزم.

برادر کوچکت/ عین اله آزموده چهاردهی (که همیشه مرا به اسم چهاردهی صدا می زدی)/ روستای بالاده.

شهادتت مبارک سردار دلها حاج رحیم عزیز

حاج رحیم کابلی به دوستان شهیدش پیوست

بسم رب الشهدا والصدیقین

مدافع حريم ال الله، رحيم كابلي، در دفاع از حرمهاي مطهر و تامين امنيت ملي كشورمان، بدست تروريست هاي تكفيري، در سوریه به شهادت رسید و آسمانی شد .



#معشوقه به سامان شد
تا باد، چنين بادا